تنگ طه
وبلاگي شامل مطالب آموزشي دوره ابتدايي و مطالبي درباره روستاي تنگ طه
روزی بود و روزگاری در روستایی دور افتاده به نام حسن آباد در یک خانه دختری به دنیا آمد که با تولدش سرنوشت خانواده را تغییر داد . هنوز چند روزی از تولدش نگذشته بود که برادرش «سينا » به شدت مریض شد او را برای معالجه به شهر بردند و پس از انجام آزمایشهای مختلف به این نتیجه رسیدند که او به سرطان ریه مبتلاست . و چون سرطان از نوع بدخیم بوده و پیشرفت کرده بنابراین آقا سينا نهایتاً تا سه ماه دیگر می تواند از زیبایی های دنیا لذت ببرد و بعد باید رخت سفر بسته و به سرای باقی کوچ نماید .اما پدر و مادر سينا دلشان نمی آمد به راحتی دل از جگر گوشه برکنند و او را رها نمایند پس از این دکتر به ان دکتر و از این آزمایشگاه به آن آزمایشگاه رفتند تا شاید علاجی برای نوردیده پیدا نمایند اما درد او را که نتوانستند درمان نمایند و در یکی از همین سفرها که ساسان برادر بزرگ سينا هم با مادرش برای مداوای سينا به شهر رفته بود بر اثر بی احتیاطی تصادف کرد و قبل از سينا بیمار دار فانی را وداع گفت مدتی بعد هم سينا به برادر پیوست . همه مرگ دو برادر را زیر سر مريم تازه متولد شده می دانستند و هیچ کس دلخوشی از او نداشت حتی خواهرش مينا که 8سال بیشتر نداشت هم به خاطر مرگ برادرانش از او دلخوشی نداشت . مدتی گذشت و مادر نیز در غم از دست دادن دو فرزند برومندش آنچنان غصه خورد که او نیز به آنان شتافت . حال مريم یک ساله جز درد بی توجهی باید یتیمی و بی مادری را نیز تحمل می کرد .اما چرخ روزگار هنوز دست از او برنداشته بود . روزی پدر مريم که کامیون کمپرسی داشت برای خالی کردن بار برای یکی از همسایه ها به کوچه آمده بود و مينا که از گریه های مريم به تنگ آمده بود برای دیدن پدر به کوچه رفت و بدون اینکه پدرش متوجه او باشد در پشت کامیون قرار گرفت و... خوب معلوم است دیگر او هم زیر باری که پدرش خالی کرد رفت و به مادر و برادرانش پیوست و پدرش هم که یک لحظه متوجه این امر شد دستپاچه شد و کامیون را به حرکت در آورد و به دیوار همسایه برخورد کرد و قسمتی از دیوار خراب شد و او نیز که دلخوشی از مريم نداشت او را تنها گذاشت و به بقیه خانواده پیوست . از آن پس نام مريم نکبت شد و همسایه ها چند روزی او را به اجبار نگه داشتند تا اینکه شخصی پیدا شد و حاضر شد از او نگهداری کند . اما انگار دشمنی چرخ فلک با مريم تمامی نداشت چرا که زن فرهاد نیز از نگهداری مريم سرباز زد و در نهایت اعلام کرد یا مريم در این خانه باشد یا من آقا فرهاد هم انگار دل پری از زنش داشت از خدا خواسته زنش را طلاق دادو برای پرداخت مهریه او مجبور شد باغش را بفروشد اما با باقی مانده پولش یک تکه زمین دو هکتاری که سنگلاخ و به درد نخور بود خرید . و برای سرپرستی مريم هم فوری ازدواج نمود . چرخ فلک که دیگر دق دلی اش را سر مريم خالی کرده بود اینبار از در دوستی با او بر آمد و روزگارش نکو شد . مدتی که آقا فرهاد بر زمینش کار کرد متوجه شد که در زمینش معدن سنگ وجود دارد و با راه اندازی یک کارخانه سنگ بری روزگار او از این رو به آن رو شد و زن سابقش نیز به بیماری خوره مبتلا شد و در نهایت خواری مرد .
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها تبادل لينك هوشمند نويسندگان
|
||||||||||||||||
|